بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از روزهای خدا، صدایی از سمت پنجره بیدارم کرد. سفید بود، با بالهای خسته و کمی آویزان، بی صبرانه به دنبال مامن می گشت، از تلاشش پشت شیشه پیدا بود داخل خانه را نشان کرده است. از آن به بعد روی دیوار بالکن گندم ریختیم، و بالای کولر را که هر روز در آنجا می نشست لانه ای کارتونی گذاشتیم. غلغله ای شد از آن به بعد، کبوتر چاهی های خاکستری و یاکریم های کوچک و ظریف، اوقات غذا می آیند؛ دو وعده در روز، هفت و خرده ای صبح، و دو خرده ای بعد از ظهر.
تقریبا می دانم با انسان نماهایی که حق دیگران را می خورند چه خواهند کرد، اما با کبوتری که به روزی خود قانع نیست و هر جفت کبوتری که قصد فرود و ارتزاق دارند را پرانده و با قلدری چند دور دور خودش می چرخد، را نمی دانم!
عجالتا، ما که پشت پنجره را هم به رستوران کبوتر ها و خصوصا جفت های مظلوم، افزوده ایم تا ببینیم خدا با قلدرها چه خواهد کرد!